"درست بودن"، در منطق امام حسن مجتبی ع ( شیعه شناسی : "شیعه"، آرام اما درگیر)
سالگشت شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام به روایتی_ موسسه نشر آثار مقام معظم رهبری_ مشهد_ ۱۳۹۶
بسمالله الرحمن الرحیم
خدمت برادران و خواهران عزیز سلام عرض میکنم. دنیای بسیار پیچیدهای که امام حسن مجتبی(ع) رهبری کردند و از دهها گذرگاه عبور کردند، اینقدر پیچیده، هوشمندانه و مظلومانه است که خود امام(ع) بعد از قضایای انتقال قدرت که هرگز به معنای بیعت امام حسن(ع) با معاویه نبود و اصلاً کلمهی بیعت با معاویه در هیچ یک از بندهای آن قرارداد نیامده، اینقدر پیچیده بود که نزدیکترین یاران امیرالمؤمنین علی(ع) و امام حسن(ع) متوجه اهمیت آن نشدند. به حدی که امام حسن(ع) بعد از این قضیه که بعضی از بزرگان شیعه و بعضی از رهبران شیعه، کسانی که بعدها به شهادت رسیدند گاهی برایشان مبهم بود. «سلیمان بن سرد خزایی» رهبر توابین، بزرگ کوفه و عراق، جناب «حجر بن عدی» که شهید شد، جناب «سلیمان» که بعدها شهید شد، خیلیها بودند که متوجه مسئله نبودند. بعضیها زودتر پذیرفتند و بعضیها دیرتر و امام حسن(ع) این تعبیر را به کار بردند که «مَا تَدْرُونَ مَا عَمِلْتُ...»، نفهمیدید من چه کردم. «الَّذِی عَمِلْتُ...»، کاری که من کردم «خَیْرٌ لِشِیعَتِی..»، برای شیعهی من بهتر و بزرگترین پیروزی بود. یک پیروزی بزرگتر از هر چه در غرب و شرق عالم است. «مِمَّا طَلَعَتْ عَلَیْهِ الشَّمْسُ أَوْ غَرَبَتْ...»، در شرق و غرب عالم بهتر و موفقتر از این کاری که من در این وضعیت کردم امکان نداشت. و لیکن «ما تدرون...»، هنوز بسیاری از شما متوجه نشدهاید و بعد متوجه میشوید. این کلمهی شیعه هم روشن باشد. چون بعضیها فکر میکنند کلمهی شیعه را خود شیعه ساخته است یا اهل بیت(ع) گفتهاند. کلمهی شیعه یک کلمهی قرآنی است. غیر از این که اصلاً تعبیر شیعهی علی را پیامبر اکرم(ص) به کار بردند و منظورشان این بود که هر کس در خط علی(ع)، به سبک علی(ع)، با آرمانها و اهداف امیرالمؤمنین علی(ع) حرکت کند، اسلام اصیل و ناب است. کلمهی شیعه و همخانوادههای آن در قرآن کریم شاید حدود 12 بار به کار رفته است و یک اصطلاح جدیدی نیست که شیعه که جعل کرده باشد. در مواردی مثل این که ما از آن به شیعهی امام حسن(ع) تعبیر میکنیم، برای این که تعریف شیعه روشن بشود خوب است به این مستند قرآنی توجه بکنیم. خداوند در قرآن در سورهی مبارکهی «قصص» میفرماید در مورد حضرت موسی(ع) و دو نفر که با هم درگیر بودند این تعبیر را به کار میبرند که «فوجد فیها...»، یعنی حضرت موسی(ع) با یک صحنهای مواجه شد که «رجیلن یقتتلان...»، دو نفر با هم به قصد کشت درگیر شدند. «هذا من شیعة و هذا من عدوا...»، اینجا کلمهی شیعه در برابر «عدو» میآید. به معنی شیعهی حضرت موسی(ع) و پیروان حضرت موسی(ع) است. این شیعه و تشیع صرفاً یک عقد قلبی و یک تئوری ذهنی نیست. این یک جبهه است. «هذا من شیعة و هذا من عدوا...»، یعنی یکی در جبههی حضرت موسی(ع) بود و دیگری در جبههی دشمن بود. بنابراین شیعه بودن به معنی درگیر بودن است. همین که در برابر شیعهی حضرت موسی(ع) عدو حضرت موسی(ع) را میآورد خودش یک پیام بسیار مهم است که تعریف شیعه این نیست که در قلب ما یک چیزهایی هست، بلکه باید در صحنه باشی. البته به این معنی نیست که هر کسی شیعه نیست عدو است. نمیخواهیم این را نتیجه بگیریم. شیعهی اصطلاح امروز را میگویم. میخواهیم این نتیجه را بگیریم که شیعهی حقیقی، شیعهی درگیر است. یا تعبیر دیگری که خداوند در قرآن میفرماید حضرت ابراهیم(ع) شیعهی حضرت نوح(ع) است. یعنی حضرت ابراهیم(ع) همان خط حضرت نوح(ع) را میرود و شیعه بودن در این حد مهم است که ابراهیم(ع) شیعهی نوح(ع) میشود. میفرماید «و ان من شیعته لابراهیم...»، از پیروان حضرت نوح(ع)، حضرت ابراهیم است. خود ابراهیم(ع) که پدر همهی انبیا و شیخالانبیا است. پدر توحید است. کسی که با تبر به جنگ شرک و ظلم رفت. میگوید ایشان شیعهی نوح(ع) است. آن اوایل هم کلمهی شیعه به این معنای خاص به کار نمیرفت. مثلاً پیامبر(ص) میفرماید سلمان و ابوذر شیعهی علی(ع) هستند. یعنی اینها حلقهی نزدیک به امیرالمؤمنین علی(ع) و کسانی هستند که بیش از همه با ایشان هستند و با ایشان نزدیک هستند و این مسیر را میروند که پیامبر(ص) فرمودند علی(ع) و شیعهی علی در بهشت و اهل بهشت هستند. مراد شیعهی شناسنامهای نیست که کل کسانی که در شناسنامهی آنها شیعه نوشته شده باشد بهشتی هستند. به این معنی نیست. به این معنی است که کسانی که خط توحید و عدالت، خط پیامبر(ص) و خط امیرالمؤمنین علی(ع) و خط ابراهیم(ع) و نوح(ع) را برود طبیعتاً اهل بهشت است و این روشن است. اصلاً انبیا آمدهاند که همین را بگویند. این معنای اصطلاحی امروز معنای ثانوی است. شیعه به معنای خاص است. و الا شیعه به معنای عام زیاد است. در درگیریهای سیاسی و دینی هم که پیش میآمد جبههبندیهای سیاسی پس از پیامبر اکرم(ص) تعبیر میکردند که فلانی شیعهی فلانی است. یعنی آنجا 7، 8 شیعه بود. هر کسی شیعهی فلان جریان بود. یک زمانی به شیعهی علی(ع) و شیعهی عثمان تقسیم میشد. علوی و عثمانی بودند. نه اینکه جنگ داشته باشند ولی بالاخره دو خط فکری بود. دو تعریف از حکومت اسلامی و دینی به خصوص در سالهای آخر عثمان با ایشان بود. حضرت امیر(ع) و عثمان به تعبیر مشهدیها همزلف بودند. باجناق بودند. اگر علی(ع) یک بار داماد پیامبر(ص) است عثمان ذوالنورین است. یعنی دو بار داماد پیامبر(ص) است. اینها آدمهای کوچکی نبودند. همه جلوداران و نزدیکان و اصحاب و بستگان بودند و لذا بعضی از بزرگان اهل سنت تعبیر میکنند که اهل بیت(ع) بله، ولی ابوبکر هم پدر خانم پیامبر(ص) است. همه اهل بیت هستند. طلحه و زبیر پسر عمهی پیامبر(ص) هستند. همهی اینها اهل بیت هستند و همه از قریش هستند و اکثر آنها از یک تیره و از یک قبیله و از دوران کودکی با هم بودند و همبازی کودکی هم و همرزمان دوران جوانی بودهاند. همیشه با هم بودهاند. اینطور نبوده که اینها دو صف بیگانه بوده باشند. اینها همیشه با هم و در کنار هم بودند و این صفبندیها بعضاً تشکیل میشود که تعریف درست و درستتر توحید و عدالت کدام است؟ بحث بر سر تفسیر اسلام پس از پیامبر(ص) و تعیین سیرهی حکومت پس از پیامبر(ص) بود و در منابع برادران اهل سنت هم تصریح میشود که این تعبیر که پیامبر(ص) گفتهاند شیعهی علی(ع) اهل بهشت هستند درست است. این فقط در منابع ما نیست. مثلاً «ابن عساکر» از «جابر بن عبدالله انصاری» صحابهی پیامبر(ص) نقل میکند که یک روزی ما در محضر پیامبر(ص) بودیم و علی بن ابیطالب(ع) وارد شد و پیامبر(ص) فرمودند سوگند به او که جانم در دست اوست، این مرد و شیعهی او رستگاران قیامت هستند. این در تاریخ «ابن عساکر» هست، در «الدر المنصور» هست، جناب «سیوتی» و دیگران از منابع نقل میکنند و بعد از این قضیه است که آنها در منابع برادران اهل سنت نقل کردهاند که آیهی 7 سورهی مبارکهی «بینه» نازل شد که «ان الذین آمنوا و عمل الصالحات اولئک هم خیر البریه...»، این تعریف شیعه شد. آنهایی که خدا و قیامت را باور کردند، لقلقهی زبان نیست، «آمنوا...»، یعنی آن را مبنای زندگی و سبک زندگی خود قرار دادهاند، کل تصمیمات زندگی را بر این اساس میگیرند، و فقط ایمان هم نبود بلکه «عملوا الصالحات...»، ایمان خود را به کار میگرفتند. یعنی از زندگی و رفتار آنها میشد فهمید که اینها اهل توحید هستند. چون خیلی از ما وقتی صحبت میکنیم مؤمن هستیم ولی وقتی زندگی میکنیم از زندگی ما نمیتوان فهمید که آیا ما خدا و آخرت ایمان آوردهایم یا نیاوردهایم. خیلی وقتها مثل کفار زندگی میکنیم. تصمیمهای ما در مسائل خانواده و سیاست و اقتصاد و بازار مثل آنهاست. قرآن میفرماید آنهایی که باور کردهاند و شوخی نمیکنند. «آمنوا...»، و عمل کردند و اینها را مبنای زندگی خود قرار دادهاند، «عملوا الصالحات اولئک هم خیر البریه...»، آنها برترین موجودات و سطح یک انسانیت هستند و این آیه چون بعد از این قضیه نازل شد در منابع اهل سنت آمده که بعد از آن قضیه هر وقت اصحاب پیامبر(ص) امیرالمؤمنین علی(ع) را میدیدند که میآید میگفتند خیر البریه آمد. یعنی اوج انسانیت آمد. همه میگفتند این آیه در مورد ایشان نازل شده و تعریف علی(ع) و شیعهی علی(ع) این است. «ابن اثیر» در «النهایه» میگوید پیامبر(ص) خطاب به علی بن ابیطالب(ع) فرمودند تو به محضر خداوند وارد خواهی شد در حالی که تو و شیعهی تو دو خصوصیت دارید، یک، شما از خدا راضی هستید. یعنی از خدا طلبکار نیستید و در دل خود هیچ شکایتی از خداوند و آن چه که بر سر شما آمده ندارید. دو، خدا از شما راضی است. این دو خصوصیت برای شیعه است که از قول پیامبر(ص) میآید. شیعهی حقیقی علی(ع) کسی است که مثل امیرالمؤمنین علی(ع) هیچ نارضایتی از خدا نداشته باشد. در هیچ شرایطی و در سختترین شرایط زندگی از خدا شاکی نباشد و دوم این که طوری زندگی کرده که خداوند نمرهی منفی در زندگی او پیدا نمیکند و خدا از او راضی است. اینها دو علامت شیعه هستند. از آن طرف چه کسانی دشمن علی(ع) هستند؟ کسانی که از خداوند عصبانی هستند و همیشه به خداوند معترض هستند و سازمان مشیت الهی را اصلاً قبول ندارند و میگویند این چطور خدایی است؟ این را ما گاهی میگوییم و گاهی هم که نمیگوییم در دل خود میگوییم. گفتند زلزله شده بود و زندگی یک نفر بعد از 30، 40 سال تلاش همه خراب شده بود. این فرد یک بچهی کوچکی به نام علی داشت که مانده بود. بالای سر خرابههای این زلزله نشسته بود و یک نگاهی به بالا میکرد و یک نگاهی به پایین و در آخر گفت خدایا اگر خدایی بلد نیستی پایین بیا تا این علیِ ما بالا برود. کل زندگی ما را به هم ریخت. 40 سال است که زحمت میکشم و همه را در یک ثانیه به باد دادی. شیعهی حسن بن علی(ع) یعنی خط فکری، خط عملی امام حسن(ع) را اولاً بشناسد و ثانیا برود. ما، یعنی خود بنده و امثال من اولاً نمیشناسیم که امام حسن(ع) چه کسی است. یعنی دیدهاید که در این بحثهای تاریخی و تحلیلی هم وقتی ائمه را ذکر میکنند بعضیها امام حسن(ع) را دور میزنند. مثلاً میگویند شیعهی علی(ع) و شیعهی حسین(ع) و میروند. اصلاً مثل اینکه امام حسن(ع) نبوده است. اولاً امام حسن(ع) به شدت سانسور شده است. یکی از خیانتهای معاویه این بود که آن چه که در مورد سلوک و زندگی امام حسن(ع) و امام حسین(ع) تا قبل از کربلا هست، کلاٌ سانسور و محور کردند. هر چه یادداشت شده بود تحت تعقیب قرار دادند که از اینها چیزی نماند. لذا با این که از امیرالمؤمنین علی(ع) روایت زیاد مانده، از امام حسن(ع) و امام حسین(ع) خیلی کم روایت مانده است. ولی همان مقدار که مانده کافی است. دوم این که شروع به جعل حدیث در مورد امام حسن(ع) و امام حسین(ع) کرد. تهمتهای دروغ راجع به امام حسن(ع) زد. مثلاً امام حسن(ع) خیلی زیبا بودند. غیر از این که نورانی و معنوی بودند، زیبا به معنی خوشگل هم بودند. قد رشیدی هم داشتند. این حدیث جعل میکرد که ایشان 300 زن گرفته است. دائم زن میگرفته و طلاق میداده است. اینها را معاویه جعل کرده که یعنی ما این شخص را از حکومت کنار گذاشتهایم. از این احادیث جعلی زیاد است. حتی حدیث جعل کردند که سر قضیهی مذاکره و قرارداد بین امام حسن(ع) و امام حسین(ع) مجادله و بحث شده از این قبیل موارد زیاد است. به قول امروزیها جنگ نرم، جنگ روانی، جنگ رسانهای و شایعهپراکنی شدیدی علیه امام حسن(ع) صورت گرفته است. شیعهی امام حسن(ع) در باب رابطهی ما با خداوند، رابطه با انسان، رابطهی عاطفی و احساسی با مردم، رابطهی مالی و اقتصادی با مردم، رابطهی سیاسی با مردم، یعنی سیاست، حقوق، اقتصاد و اخلاق باید خط امام حسن(ع) را برود. باید ببینیم امام حسن(ع) چه خطی دارند و شیعهی حسن بن علی(ع) در این مباحث باید چگونه بیندیشد و چگونه عمل کند. توحید امام حسن مجتبی(ع) چطور بود؟ ایشان فرمودند هر کسی خدا را بندگی کند، خداوند همه چیز و همه کس را بندهی او میکند. به ما میفرماید اگر رابطهی خود را با خداوند اصلاح کنید، هر چه با خدا صاف و تسلیمتر باشید، در برابر خداوند بیشتر خضوع کنید و تسلیم باشید، خداوند شما را قویتر میکند. نفوذ شما بیشتر میشود. یعنی قدرت فقط محاسبهی فیزیکی ندارد. اصل یک محاسبهی متافیزیک است. خدا را بندگی کن یعنی ببین در هر مورد وظیفهی تو چیست و خدا از تو چه میخواهد؟ امام حسن(ع) میفرماید تو وظیفهی خود را انجام بده و خواهی دید که در دنیا تو پیروز خواهی بود و در آخرت هم تو پیروز خواهی بود. یعنی توحید فقط یک مقولهی ذهنی و زبانی نیست. یک مقولهی عینی است. امام حسن مجتبی(ع) میفرماید میخواهی در دنیا قوی بشوی؟ میخواهی محکم بشوی؟ میخواهی جلو بروی؟ میخواهی دشمنان حق از تو بترسند و دوستان حق از به دنبال تو به راه بیفتند؟ رابطهات را با خداوند درست کن. این یک مشکلی است که اغلب انقلابیون جهان از این ناحیه ضعیف هستند. در طول تاریخ ضعیف بودهاند، الان هم هستند، بعد هم خواهند بود. حتی انقلابیون و مصلحین اینطور هستند. به فاسدین و مفسدین کاری نداریم. انقلابیون همیشه میلنگیدند. چون رابطهی آنها با خدا یک مقداری به لحاظ معرفتی و به لحاظ اخلاص درست بود و وسط کار کم میآوردند. لذا شما چقدر انقلابیونی میبینید که 20، 30 سال بعد خودشان تبدیل به آدمهای مستکبر میشوند. یعنی 30 سال با فساد مبارزه میکند و بعد خودش که به قدرت میرسد فاسد میشود. 30 سال مبارزه میکند و فشار و دربدری و شکنجه و خطر کشته شدن را تحمل میکند و بعد از 30، 40 سال خودش مستکبر و دیکتاتور و فاسد میشود. امام حسن(ع) میفرماید اگر کسانی باشند که توحید آنها مشکلات اساسی داشته باشد در جامعه و زندگی و اقتصاد و سیاست و تعلیم و تربیت هم شکست میخورند ولو تا یک مراحلی جلو بروند. حالا ما یک نمونهی غیر معصوم را در امام دیدیم. یک پیرمرد تنها در نجف آمد و بزرگترین و طولانیترین سلطنت در جهان که سلطنت ایران بود و 2500 سال قدمت داشت و آمریکا و انگلیس و اسرائیل پشت آن بودند، پایین کشید. شاه و شاهنشاهی را پایین کشید. در تاریخ ایران همیشه شاهنشاهی بوده است. بعد از چند هزار سال تمام شد. چطور؟ وقتی رابطهی فرد با خدا درست باشد و بندگی او را بکند همین میشود. بندگی یعنی ما مأمور به تکلیف هستیم و نه به نتیجه. یعنی من به وظیفهی خود عمل میکنم. حالا این که بیرون نتیجه چه میشود به من ربطی ندارد چون در توان من نیست. هر چه خداوند بخواهد. امام حسن(ع) نمونهی برجستهی این قدرت معنوی هستند. یک چیز دیگری هم میتوان از این حدیث فهمید و آن هم این است که امام حسن(ع) میتوانستند با استمداد از خداوند به طرق غیر عادی سرنوشت سیاسی را عوض کنند و نکردند. همانطور که در مورد کربلا هم داریم که فرشتگانی به امام حسین(ع) نازل شدند که ما آماده هستیم ولی امام حسین(ع) فرمودند همان اتفاقی بیفتد که خداوند اراده کرده است. «شاء الله ان یرانی قتیلا...»، خداوند خواسته است که مرا کشته ببیند. گفتند این زن و بچهها چه میشوند؟ اینها را آزاد کنید تا بروند. فرمود «ان الله شاء ان یراهن سبایا...»، خداوند میخواهد این زن و بچهها را در زنجیر ببیند. ما اگر بخواهیم خط اسلام ناب و اسلام سلطنتی اموی را از هم جدا بکنیم راهی جز کشته شدن نداریم. فقط خون ما میتواند این مرز را ببندد. هدف من زنده ماندن و چند سال دیگر ماندن نیست. امام حسن(ع) هم همینطور هستند. امام حسن(ع) کسی است که پیامبر اکرم(ص) فرمودند شبیهترین کسان به لحاظ اخلاق و هم به لحاظ تیپ ظاهر به من است. یک تعبیر هم عرض کردم که یک وقت حسن(ع) و حسین(ع) در کودکی با هم بازی میکردند و کشتی میگرفتند و حضرت امیر(ع) نبودند. پیامبر اکرم(ص) و حضرت زهرا(س) بودند. اینها نگاه میکردند و میخندیدند. پیامبر اکرم(ص) به حضرت زهرا(س) فرمودند حسین به پدرش علی(ع) رفته و حسن به من رفته است و این تعبیر «حسن منی و انا من حسن...» را پیامبر(ص) فرمودند و بعد فرمودند «حسین منی و انا من حسین...». بعد معاویه جعل کرد که پیامبر(ص) این را گفتهاند و این را هم گفتهاند که «معاویة منی و انا من معاویه...». معاویه از من است و من از معاویه هستم. متخصص جعل حدیث بود. نکتهی دوم مسئلهی نگاه امام حسن(ع) به مقولهی حاکمیت است. امام حسن(ع) فرمودند که رسول خدا فرمودند و معیار ما این است که چه کسی حق مدیریت و حکومت دارد؟ هر کس از بقیه در آن موضوع عالمتر و آگاهتر است. این هم یک اصل است. در فلسفهی سیاسی امام حسن(ع) کسی که شعور یک کار را ندارد حق ندارد مسئولیت آن را بر عهده بگیرد. این حرام است. امام حسن(ع) فرمودند جامعهای که مدیریتها را به دست اشخاصی میدهد که شایستهترین و آگاهترین اشخاص و متخصصترین اشخاص در آن موضوع نیستند، سراشیبی را پایین میرود تا به طور کامل منهدم و متلاشی بشود. آن تمدن سقوط میکند. تعبیر امام حسن(ع) در «امانی» از «شیخ طوسی»، جلد دو، صفحهی 179 این است که میفرماید «ما ولت امة امرها رجل قط...»، هرگز چنین نبوده. این سنت الهی است. در طول تاریخ این بوده و پس از این هم این خواهد بود. هرگز یک امتی مسئولیت و مدیریت را به کسی یا کسانی نسپرده، «و فیهم من هو اعلم منه...»، در حالی که او شایستهترین و عالمترین شخص نیست و کسان دیگری برای این کار از او و آنها عالمتر هستند، «الا لم یذل امرهم یذهب سفارا...»، مگر این که بلاوقفه زندگی و اقتصاد و فرهنگ آن جامعه و آن امت به سراشیبی بیفتد و پایین برود و سقوط بکند و منحط بشود. «حتی یرجعوا ما ترکوا...»، تا وقتی که آن مردم از این راه غلط برگردند و بفهمند که برای هر مسئولیت اقتصادی و سیاسی و نظامی و فرهنگی و تعلیم و تربیتی و رسانهای باید به دنبال شایستهترین و عالمترین افراد بگردند و سر کار بگذارند. نمیفرماید که اگر جاهل را بگذارند سقوط میکنند. میفرماید اگر عالم را بگذارند و اعلم را نگذارند، سقوط میکنند. یعنی مدام باید بگردی و ببینی چه کسی باید به مجلس برود. چه کسی باید به دولت بروند. چه کسانی باید به قوهی قضاییه بروند. چه کسانی مسئولیتهای انتظامی و نظامی را به عهده بگیرند. چه کسانی مسئولیت رسانه و تعلیم و تربیت را به عهده بگیرند. این نگاه امام حسن مجتبی(ع) نسبت به مسئلهی حکومت و فلسفهی سیاست به مقولهی علم و آگاهی است. حالا این علم هم تخصص فنی و مهارت و قدرت بر انجام آن کار است، عرضه و کفایت و لیاقت است و هم علم به این که ضوابط اسلامی در این مسائل چیست. چه چیزی درست و چه چیزی غلط است. کسانی برای ما تصمیم نگیرند که خودشان درست و غلط را بلد نیستند. من از هر کدام فقط یک حدیث عرض میکنم به جز آن بخشی که مربوط به مناسبات اجتماعی و سبک زندگی است که میخواهم بگویم امام حسن(ع) مفهوم اخلاق اجتماعی را چطور تعریف میکنند. در این مورد احادیث بیشتری عرض میکنم. چون خیلی مهم است. الان یکی از گرفتاریهای ما همین است. چگونه باید با همدیگر رفتار کنیم؟ ما چگونه زندگی جمعی داشته باشیم؟ یکی هم در باب اقتصاد است. ممکن است بگوییم امام حسن مجتبی(ع) و اهل بیت(ع) راجع به مسئلهی دین و ایمان و معنویت مردم نگران هستند. نگران آخرت هستند و حالا دنیا هر طور که میخواهد بشود. امام حسن(ع) در این مورد هم واکنش نظری و هم واکنش عملی نشان میدهند. عملی را حالا عرض خواهم کرد که امام حسن(ع) با کوچکترین گرفتاری و فقر و مشکلات مادی مردم را چگونه مواجه میشد. به لحاظ نظری فقط یک عبارت از یکی از دعاهای امام حسن مجتبی(ع) میخوانم که ایشان اولاً میگویند دین با مقولهی اقتصاد و شکم و گرانی و تورم کار دارد و نگویید تورم و گرانی مهم نیست و ما فقط به نماز و روزه و حجاب شما کار داریم. نه. «اَللَّهُمَّ هَیِّجْ لَنَا السَّحابَ...»، خدایا ابرها را شتابان بفرست تا بر سر زمینهای خشک ما ببارد. این مسئلهی طبیعت و محیط زیست و این که زمینه برای کشاورزی و تولید آماده بشود و این که از خدا بخواهید. یعنی چه؟ ببینید تمام دعاهای قرآن، پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) دو خصوصیت دارد. یکی این که دعا خطاب به خداوند است به این معنا که شما در هیچ مسئلهای و حتی اقتصادیترین مسئله آن را از خداوند تفکیک نکنید. یعنی وقتی به خدا عرض میکنید «حَتّى تُرَخِّصَ بِه اَسْعارَنا...»، خدایا تولید و آبادی بیشتر بشود تا قیمتها پایین بیاید. گرانی در بازار مهار بشود. این دعای امام حسن(ع) است. «و اَرِنَا الرِّزْقَ مَوْجُوداً...»، در همین دنیا رفاه اقتصادی بیاید. «وَ الْغَلاءَ مَفْقُوداً...»، جامعهی بدون گرانی را میفرماید. «غلا» به معنی گرانی است. این خیلی مهم است. امام حسن(ع) راجع به گرانی و تورم و تعطیل شدن تولید و اقتصاد و معاش بحث میکنند. یک، ارتباط با خداوند است. یعنی شما حتی برای گرانی و تورم و اقتصاد و سیری و گشنگی و برهنگی و آواراگی و بیخانمانی به دنبال راه حل غیر الهی نباشید. دوم این که هر چه از خدا میخواهید جزو فهرست ارزشهای حکومت اسلامی و دینی است. یعنی این یک ارزش است که میخواهی و الا چرا از خدا میخواهی؟ «اللهم اشفع کل مریض...»، یعنی جامعهی دینی، جامعهی بدون بیماری است. البته بدون بیماری که نمیشود، یعنی جامعهای که نظام بهداشت و پزشکی آن تأمین باشد. از خدا بخواهید و خودتان هم برای آن برنامهریزی کنید. «اللَّهُمَّ اکْسُ کُلَّ عُرْیَانٍ...»، خدایا انسان برهنهای بدون لباس مناسب نباشد. یعنی در جامعه باید برای پوشاک درست هم برنامهریزی داشته باشی. اینها همه مسائل اقتصادی است. خدایا همهی غریبها را برگردان. همهی اسیران را آزاد کن. یعنی برای آزادی زندانیان باید برنامه داشته باشی. هیچ کس نباید در جامعهی شما احساس غربت و تنهایی بکند. برای مبارزه با مفهوم غربت و بیگانگی انسانها با هم دعا میکند. یعنی این که یک کسی به شهر شما بیاید و احساس کند که تنهاست و مثل اینکه وسط بیابان است. باید با این مبارزه بکنی. در عمل هم این کار را میکردند. حالا عرض میکنم. طرف، دشمن اهل بیت(ع) است و به امام حسن(ع) فحش میدهد و امام حسن(ع) به او میگویند شما غریب هستی و اینجا کسی را نداری. امکان دارد مهمان ما باشی؟ «اَللَّهُمَّ هَیِّجْ لَنَا السَّحابَ...»، تقاضای این که ابرها شتابان به آسمان ما بیاید. یعنی ما را نسبت به طبیعت و محیط زیست حساس میکند آن هم نه مستقل از خداوند اما نه این که خدایا همهی کارها را خودت بکن. یعنی به خدا بگوییم خدایا گرانیها را کنترل کن، تورم را کنترل کن. این را نمیگوید. ارتباط اینها با خدا را داشته باش و خودت برای اینها برنامهریزی کن. وقتی میفرماید «حَتّى تُرَخِّصَ بِه اَسْعارَنا...»، نرخها پایین بیاید یعنی گرانی یک مقولهی منفی است و باید با آن مبارزه کرد. باید مبارزهی علمی و عملی و مدیریت کرد. یعنی واردات، صادرات، گمرک، مالیات، حمایت از تولید کننده را طوری باید مدیریت کنی که قیمت پایین بیایی. «و رزق موجود...»، اقتصاد روی زمین را مردم ببینند. اقتصاد شعار نیست. «وَ الْغَلاءَ مَفْقُوداً...»، گرانی و تورم را میگوید. خدایا به ما کمک کن که ما از پس گرانی و تورم بر بیاییم. یعنی چه؟ یعنی گرانی و تورم مانع رشد است. مانع رشد انسانی و معنوی است. در باب فرهنگ از ایشان یک تعبیری نقل بکنم که یک جامعه که بر آن فرهنگ مبتذل حاکم است و مردم آن تربیت نشدهاند چه نوع جامعهای است. از امپراطور روم یک چیزی نقل شده که نمیدانم این برای چه زمانی بوده است. آیا زمان معاویه بوده یا قبل از او بوده است. این روایت از امام باقر(ع) نقل شده است. او سوالاتی فرستاده که فرزند پیامبر شما هر که هست جواب بدهد. من میخواهم ببینم او کیست. از جمله پرسشهایی که امپراطوری روم پرسیده این است که از امام حسن(ع) سوال پرسیده این حق و باطلی که میگویید چطور قابل تشخیص است؟ امام حسن(ع) خیلی تعبیر مهمی دارند. امروز یکی از گرفتاریهای ما این است. امام حسن(ع) فرمودند بین حق و باطل چهار انگشت فاصله است. «بَینَ الْحَقِّ وَالْباطِلِ أرْبَعُ أصابِع...». این چهار انگشت بین گوش و چشم است. «ما رَأَیتَ بَعَینِک فَهُوَ الْحَقُّ...»، آن چه که خودت میبینی را میتوانی بگویی حق است و الا «وَقَدْ تَسْمَعُ بِأُذُنَیک باطِلاً کثیراً...»، حرف مفت زیاد میشنوی. شایعه، دروغ، تهمت، یک کلاغ و چهل کلاغ میشوی. این یک آسیب بزرگ اجتماعی بین ماست مخصوصاً با این رسانهها و فضای مجازی که آمده صد برابر هم شده است. یک عالم گرایشهای مخالف و موافق بین ما بر اساس شنیدهها است. جبههبندی میکنیم، خطبازی میکنیم، حمله میکنیم، دفاع میکنیم، رأی میدهیم، مبارزه میکنیم بر اساس چیزهایی که شنیدهایم. دروغ، شایعه، تحلیل غلط، خبر غلط، خبر ناقص در هم است. مثلاً نظر فلانیها این است. این بر چه اساسی است؟ آیا با خودش حرف زدهای؟ کتابهای او را دیدهای؟ مطالب او را خواندهای؟ امام حسن(ع) شاید به امپراطوری روم و دور و اطرافیهای او و جریان تئوریسینهای امپراطوری روم میگویند که این چیزهایی که راجع به اسلام و مسلمین در غرب میشنوند غیر از آن چیزهایی است که باید از نزدیک ببینند. داوری نکنید. این یک نمونه برای یک جامعهی عقبمانده است. فرمودند خیلی از چیزهایی که میشنوی حرفهای غلط است. بین حق و باطل چهار انگشت فاصله است. آن چیزی که میشنوی با آن چیزی که خودت واقعاً میبینی تفاوت دارد. واقعیت با آن چه که از واقعیت تفسیر میکنند و گزارش خبری میدهند و رسانهای میکنند خیلی فرق دارد. آن چه که به منِ حسن بن علی نسبت میدهند با آن چیزی که از من ببینند و از من بپرسند زمین تا آسمان فرق میکند. یعنی بازی بسیاری از این جوسازیها و رسانهها را نخورید. یا اعتراض به اوست که آن چه که تو و شماها میگویید، یا آن چه که شما میشنوید کجا و آن چه که واقعیت دارد کجاست. به مقولهی تحریف واقعیات اجتماعی اشاره میکند. نمونهی دیگر که در جلد 77 «بحار الانوار» و در صفحهی 234 هست به تعبیر بنده جامعهشناسی فرهنگ و آسیبشناسی سبک زندگی فرهنگی مردم است. امام حسن(ع) میفرماید پدرم علی بن ابیطالب امیرالمؤمنین(ع) در وصیت خود این را گفته است. این جزو وصیت امیرالمؤمنین علی(ع) به امام حسن(ع) است. ایشان فرمودند «کیْفَ وَ أَنَّى بِکَ یَا بُنَیَّ...»، چه خواهی کرد و در چه موقعیتی خواهی بود با مردم و جامعهای که.... حالا از این «که» به بعد را دقت کنید که ما هم گرفتار آن هستیم. جامعهی جهانی و بشریت و همهی جوامع گرفتار آن هستند. همین الان هم گرفتاری بزرگی است. جامعهای که یک، «إِذَا صِرْتَ فِی قَوْمٍ صَبِیُّهُمْ غَاوٍ...»، بین یک مردمی گیر کردی که، «صَبِیُّهُمْ غَاوٍ...»، نوجوانهای آن راه را گم کردهاند. «غاوی» یعنی راه را گم کردهاند. میتوانیم بگوییم نه فرهنگ دارد، نه موضع دارد، نه استدلال دارد، نه سبک زندگی دینی میفهمد، سبک زندگی غیر دینی میفهمد. اصلاً سبک ندارد و بیهدف است. «غاوی» به معنی بیهدف است. یک وقت این طرف و یک وقت آن طرف است. یک وقت سوپر حزباللهی است و یک وقت اهل فسق است و بخشی از این تقصیر خود آنهاست و بخشی تقصیر خود آنها هم نیست. «صَبِیُّهُمْ غَاوٍ...»، بخش جوان آنها اصلاً هدف ندارند و گم شدهاند و اصلاً نمیدانند باید چه کار کنند. بعد راجع به مردم صحبت میکنند. میفرماید چه کار خواهی کرد با جامعهای که «إِخْوَانُ اَلظَّاهِرِ وَ أَعْدَاءُ اَلسَّرَائِرِ...»، خیلی از آنها دوچهره هستند. روبرو برادر هستند. «اخوان الظاهر» در ظاهر همه کنار هم نماز میکنند و تقبل الله میگویند و همدیگر را میبوسند. سلام و علیک میکنند و میگویند دل من برای تو تنگ شده و از فراغ تو میمیرم. «اخوان الظاهر» برادریها همه ظاهری و اداست. «وَ أَعْدَاءُ اَلسَّرَائِرِ...»، در باطن دشمن همدیگر هستند. در بازار میخواهند پوست همدیگر را بکنند. میخواهند در سیاست کلهی همدیگر را بکنند. در مناسبات خانوادگی و فامیلی میخواهند سر به تن همدیگر نباشد. در ظاهر در میهمانی همه میگویند دل ما تنگ شده است و همان لحظه در دل خود فحش میدهند. فرمودند چه خواهی کرد با مردمی که دو چهره هستند؟ «یَتَصَاحَبُونَ عَلَى غَیْرِ تَقْوَى...»، مناسبات اجتماعی آنها، مصاحبت و معاشرت آنها بر اساس معیارهای ارزشی و بر اساس تقوا نیست که ما با همدیگر چه نوع رابطهای داشته باشیم حقوق دو طرف رعایت میشود؟ حقالناس و حقالله رعایت میشود؟ اصلاً به این چیزها اعتقاد ندارند. حرف آن را خیلی با هم میزنند. همه مذهبی حرف میزنند. سبحکم الله و زیارت قبول و تقبل الله را همه بلد هستند. اما چون امیرالمؤمنین علی(ع) به امام حسن(ع) راجع به جامعهی اسلامی حرف میزنند میگویند من برای تو غصه میخورم. چه خواهی کرد با جامعه و مردمی که «یَتَصَاحَبُونَ عَلَى غَیْرِ تَقْوَى...»، مبنای مناسبات اجتماعی آنها ارزشها نیست. هر کسی به فکر خودش است. «فَإِذَا اِفْتَرَقُوا ذَمَّ بَعْضُهُمْ بَعْضاً...»، جلوی رو همه با همدیگر حرفهای قشنگ میزنند و تا از هم جدا میشوند علیه همدیگر حرف میزنند. این گرفتاری در همه جا هست. در دانشگاه که به حساب روشنفکرها و تحصیلکردهها و نخبگان و الیت هستند میبینید دو استاد مهم و دو نویسنده جلوی همدیگر به به و چهچه میکنند و میگویند خیلی دلتنگ شما شده بودم ولی وقتی میرود و یک نفر دیگر میآید میگوید این فلانی بیسواد است. 30، 40 سال در حوزه است و هممباحثه هستند یا این درس میدهد و او هم درس میدهد، جلوی همدیگر میگویند سبحکم الله و ارادات داریم و تا میرود به دیگری میگوید این که درسی ندارد، شاگردی ندارد، اصلاً سوادی ندارد. در بازار هم هست. آنهایی که بازاری هستند میدانند چطور است. این مغازه تشنه به خون اوست. همصنف با همصنف، این صنف با آن صنف همینطور است. در خانوادهها هست. چه مردها و چه زنها خیلیها متخصص این کارها هستند. یعنی این طرف اتاق نشستهاند و با هم میگویند و میشنوند و بعد دو متر آن طرف تر به او فحش میدهند. اینها سبک زندگیهایی است که امام حسن(ع) فرمودند پدر من امیرالمؤمنین علی(ع) به من هشدار داد و گفت با چنین جامعهای چه خواهی کرد؟ حالا مرضها چیست؟ «إِنْ کُنْتَ عَالِماً عَابُوکَ...»، اگر عالم باشی و اهل فکر و کار باشی از تو خرده میگیرند. «وَ إِنْ کُنْتَ جَاهِلاً لَمْ یُرْشِدُوکَ...»، اگر جاهل باشی به تو کمک نمیکنند و تو را آموزش نمیدهند که رشد کنی. اگر عالم باشی به جای این که از تو چیزی یاد بگیرند تو را مسخره میکنند و اگر جاهل باشی به جای این که به تو چیزی یاد بدهند تو را طور دیگری مسخره میکنند. «إِنْ طَلَبْتَ اَلْعِلْمَ قَالُوا مُتَکَلِّفٌ مُتَعَمِّقٌ...»، اگر اهل علم و اهل فکر باشی و مطالعه و کار بکنی و زحمت بکشی به عنوان مسخره به تو دکتر و فیلسوف میگویند. اصلاً این تعبیر این است که میگوید «قَالُوا مُتَکَلِّفٌ مُتَعَمِّقٌ...»، این آقا زحمتکش خیلی عمیقی تشریف دارند. متعمق هستند. دیدهاید که کسی را مسخره میکنند؟ مثلاً خودشان نه کتاب میخوانند و نه درس میخوانند و وقتی کسی میآید که 30، 40 سال زحمت میکشد میگویند آقای دانشمند تشریف آوردند. حضرت امیر(ع) میفرماید مردم احمق اینطور هستند. طرف یک آدم اهل علم و زحمتکش و باسواد است و وقتی میآید او را دست میاندازند و میگویند آقای دانشمند آمدند. «وَ إِنْ تَرَکْتَ طَلَبَ اَلْعِلْمِ قَالُوا عَاجِزٌ غَبِیٌّ...»، اگر اهل علم و مطالعه و سوال و جلسه و کتاب نباشی، باز تو را مسخره میکنند و میگویند «عاجز غبی...»، یعنی منگل آمد. «غبی» یعنی احمق و «عاجز» به معنی بیچاره است. خب به عالم گوش کن و چیزی یاد بگیر. سوال کن و احترام بگذار. 30 سال است که تو شبها میخوابی و او نمیخوابد. بعد میگوید چرا در این مسائل اظهار نظر میکند؟ چون تو خواب هستی و او بیدار است. او روزی 10، 15 ساعت زحمت میکشد و تو خورده و خوابیدهای. یا در مغازه هستی و تقیه هم میکنی. بعضیها میگویند تقیه است. یکی گفت تقیه برای مبارز و مجاهدین است. قاعدین که تقیه ندارند. مبارز تقیه میکند. تقیه به معنی مبارزهی مخفی است. قاعدین که در مبارزه نیستند از چه چیزی تقیه بکنند؟ تو از چه تقیه میکنی؟ گفت تو کجا بودی؟ گفت نمیتوانم بگویم. گفت یا حمام بودی، یا در مغازه دید میزدی یا میهمانی بودی یا در دستشویی بودی. اینها که تقیه ندارد. تقیه برای کسی است که وسط صحنه حضور دارد و شمشیر میزند. امام حسن(ع) فرمودند اگر عالم باشی تو را دست میاندازند و میگویند آقای دانشمند تشریف آوردند. «مُتَکَلِّفٌ مُتَعَمِّقٌ...»، آقا عمیق هستند و خیلی زحمتکش تشریف دارند. اگر جاهل باشی و به دنبال علم نباشی میگویند «عَاجِزٌ غَبِیٌّ...»، یک بیچارهی احمقی آمده است. تو باید از او یاد بگیری و به این هم یاد بدهی. اگر چیزی بلد هستی که او بلد نیست باید آموزش بدهی، اگر چیزی بلد نیستی که او بلد است آموزش بگیر. امام حسن(ع) میفرماید جامعهی شیعی و دینی و اسلامی، جامعهای است که همه به همدیگر مدام چیز یاد بدهند و یا از همدیگر چیزی یاد بدهند. در صنف و شغل خود، حالا کشاورزی یا مهندسی یا بازار است به افراد دیگر هم یاد بده. چرا دست میاندازی؟ کمک کن تا چیزی یاد بگیرند. سابقاً بازاری شاگرد میگرفت و بعد همان داماد او میشد و کار هم به او یاد میداد. بعد هم سه تولید کننده مثل خودش تحویل جامعه میداد. یاد بگیرید و یاد بدهید. میگوید اگر در این جامعه اهل عبادت باشی، «وَ إِنْ تَحَقَّقْتَ لِعِبَادَةِ رَبِّکَ قَالُوا مُتَصَنِّعٌ مُرَاءٍ...»، مثلاً نماز مستحبی میخوانی، نماز شب میخوانی، روزهی مستحبی میگیری، عوض این که بگویند بارک الله، او چه همتی دارد میگویند ریاکار آمد. آقای ریاکار تشریف آوردند. میگویند به به، نماز شب میخوانی؟ مسخره میکنند و دست میاندازند. عوض این که خودش را دست بیندازد و بگوید منِ بدبخت نمازهای یومیه را درست نمیخوانم و بارکالله به او که عبادات و نوافل را به جا میآورد و اهل فکر و ذکر است میگویند «قَالُوا مُتَصَنِّعٌ مُرَاءٍ...»، ریاکار و ظاهرساز است. میگویند آقای خرمقدس تشریف آوردند. او اشکال دارد یا تو؟ یکی از دوستان ما که شهید شد سجدههای طولانی میکرد. در مسجد محل ما بعد از نماز یک ربع یا 20 دقیقه در سجده بود. پدر ایشان به ایشان گفته بود که شما جلوی جمع اینطور سجده میکنی، هر چند تو برای خدا میکنی ولی مردم چه برداشتی میکنند؟ ایشان یک جوابی داده بود و گفته بود من نباید خجالت بکشم که سجدهی طولانی میکنم. بقیه باید خجالت بکشند که چرا سجدهی طولانی نمیکنند. این است. فرمودند اگر اهل عبادت باشی میگویند ریاکار است. «وَ إِنْ لَزِمْتَ اَلصَّمْتَ قَالُوا أَلْکَنُ...»، اگر اهل سکوت باشی و سکوت متفکرانه بکنی میگویند این که گنگ و لال است. چرا لال است؟ برای این که حرف مفت نمیزند. ما عادت داریم که دور هم بنشینیم و همگی از هر چیزی همه چیز بگوییم. بعد به جای این که به خودشان اشکال بگیرند به یک آدم عاقلی که سکوت میکند و حرف مفت نمیزند ایراد میگیرند. امام حسن(ع) میفرماید اگر حرف نزنی میگویند او زبان ندارد، «وَ إِنْ نَطَقْتَ قَالُوا مِهْذَارٌ...»، اگر حرف بزنی میگویند آقای وراج آمد. «مهذار» به معنی وراج و پرحرف است. اگر حرف بزنی میگویند این آقا که دائم حرف میزند. راجع به همه چیز که حرف میزنی. ما که هر وقت تو را دیدیم تو در حال حرف زدن هستی. میفرماید جامعهی بیمار و جامعهای که بالغ نشده اینطور است. چون میخواهد فقط خودش را توجیه بکند هر کسی هر کاری بکند یک حرفی برای او در میآورد و یک چیزی میگوید. «وَ إِنْ أَنْفَقْتَ قَالُوا مُسْرِفٌ...»، اگر به فقرا و محرومین کمک میکنی و از اموال خود میدهی میگویند این خیلی زیادهرو است و اصلاً عقل درستی ندارد و عقل اقتصادی ندارد. میگویند آدم نباید زیادهروی بکند و دائم به فقرا و گرسنگان رسیدگی کند. تعادل ندارد. «وَ إِنِ اِقْتَصَدْتَ قَالُوا بَخِیلٌ...»، اگر میانهرو باشی میگویند این خسیس و بخیل است. جامعهای که راجع به همه چیز قضاوت میکند، همه کس را قضاوت میکند و همهی قضاوتها هم غلط و خودخواهانه است. «وَ إِنِ اِحْتَجْتَ إِلَى مَا فِی أَیْدِیهِمْ صَارَمُوکَ وَ ذَمُّوکَ...»، اگر به آنها احتیاجی پیدا بکنی و از آنها کمکی بخواهی به تو کمک نمیکنند و بلکه تو را مسخره و سرزنش میکنند. میگویند چرا تو دائم این طرف و آن طرف گدایی میکنی؟ «وَ إِنْ لَمْ تَعْتَدَّ بِهِمْ کَفَّرُوکَ...»، حالا اگر به اینها محل نگذاشتی و کرامت داشتی، نیاز داری ولی به کسی رجوع نکردی، باز به جای این که بگویند چقدر شخصیت و کرامت دارد تو را تکفیر میکنند. اینها جامعهشناسی است. اینها شناخت یک جامعه است. ما همین الان گرفتار همین مشکلات هستیم. همهی بشریت گرفتار هستند. این همان بخش مربوط به تربیت انسان است. بخش مربوط به تربیت جامعه و تربیت اجتماعی است. مثالهای عینی هم زدهاند. کلی نگفتهاند که همهی ما بفهمیم چه میگویند. راجع به همه قضاوت میکنیم و هر طوری هم که بخواهیم قضاوت میکنیم. و اما سبک زندگی و رفتار با انسانهای دیگر که ما و خود من خیلی از آن فاصله داریم. جامعهی اسلامی و دینی و شیعی در فرمایشات امام حسن(ع) چه جامعهای است؟ ایشان راجع به حکومت که گفتهاند. در روایات متعدد گفتهاند که حاکمان باید از بقیهی مردم بیشتر تهذیب نفس داشته باشند. حکومت اسلامی و دینی حکومتی است که تقوای مسئولان از مردم بیشتر باشد. اگر مردم دروغ میگویند مسئولان نباید دروغ بگویند و الا حق حکومت ندارند. امام حسن(ع) فرمودند حاکمان و مدیران در جامعهی اسلامی و شیعی باید متواضع و مؤدب باشند. هر کس را میبینی که متکبرانه به مردم نگاه میکند و متکبرانه حرف میزند باید او را پایین بکشید و اجازه ندهید بر شما حکومت کند. باید تملقستیز باشد. اجازه ندهد تملق او را بگویند. پیامبر(ص) فرمود هر وقت دیدی یک کسی تملق تو را میگوید، مخصوصاً اگر شما قدرت و ثروت دارید به چشم او خاک بپاشید. «شد التراب...»، از تو تعریف میکند و تو یک مشت خاک به صورت او بپاش. امام حسن(ع) فرمودند حاکمان دینی باید نقدپذیر باشند. اگر کسی امر به معروف و نهی از منکر میکند او را نترسانند و به او توهین نکنند. بلکه بگویند حرف تو را شنیدیم، این هم پاسخ توست، این کار را کردهایم، یا نظر تو در اینجا به این دلایل غلط است، یا خیلی ممنون و ما اینجا را اصلاح میکنیم. یا هم بگوید ما خواستهایم اصلاح کنیم ولی به خاطر این مشکلات نتوانستهایم. یکی از این چهار جواب را باید بدهی. اما این که با گردنکلفتی نگاه کنی و بگویی چه کسی به تو گفته حرف بزنی یا بگویی اصلاً تو چه کسی هستی، درست نیست. یک خانم باشخصیت اجتماعی و سیاسی نمایندهی مردم شهر شد که پیش حضرت امیر(ع) بیاید و از مسئول آنجا انتقاد کند. وقتی آمد با حضرت امیر(ع) صحبت کند نماز جمعه بود و جمعیت ایستاده بود. یکی از همینهایی که اخلاقهای قبیلهای داشت گفت کنار برو. این خانم گفت من با امیرالمؤمنین کار دارم. یکی از اینها گفت اینجا چه کار داری؟ گفت میخواهم راجع به مشکلات شهرمان حرف بزنم. گفت این کارهای زنانه نیست. برو. مثلاً گفت برو ضعیفه که این کارها به تو نیامده است. امیرالمؤمنین علی(ع) شنیدند و گفتند این چه طرز حرف زدن است؟ نماز جمعه را به تأخیر انداختند و فرمودند خانم بیا تا ببینم چه میگویی؟ آن خانم آمد و گفت این مسئولی که در شهر ما گذاشتهای آدم بدی است. نه ملاحظات اقتصادی درستی دارد، نه عادل است، با مردم بیادب است. امیرالمؤمنین علی(ع) مسئول نظارت و بازرسی آن منطقه را خواستند و فرمودند این خانم چه میگویند. هنوز نماز را نخواندهاند. گفت بله، یک گزارشاتی به ما هم رسیده است و قرار است که برویم و تحقیق کنیم. فرمودند گزارشاتی رسیده و اینها به اینجا آمدهاند و اعتراض میکنند و شما هنوز تحقیق نکردهای؟ همانجا قلم و کاغذی آوردند و نوشتند که به مسئول آنجا گفتند به محض این که این خانم که اسم ایشان «سوده» بوده با این یادداشت آمد شما کل مدیریت آنجا را تحویل فلانی میدهی و به اینجا میآیی تا من ببینم شما در آنجا چه کار میکنی و این مشکلی که این خانم میگوید و ظلمی که به مردم آنجا شده باید حل بشود. «سوده» این نامهی امیرالمؤمنین علی(ع) را میبوسد و میرود. میگویند خالهزنک این کارها به تو نیامده است و امیرالمؤمنین علی(ع) میفرماید این چه طرز حرف زدن است؟ اگر او خالهزنک است پس قبل از همه فاطمهی زهرا خالهزنک است. حضرت خدیجه بزرگترین پشتیبان اقتصاد نهضت پیامبر(ص) خالهزنک است. حضرت زینب قهرمان و رهبر انقلابیون در برابر بزرگترین ابرقدرت جهان که آن موقع یزید بود، خالهزنک است و جالب است بعد از شهادت امام حسن(ع) که معاویه حاکم شد همین خانم را بازداشت یا احضار کردند. به آنجا رفت و همان جا با معاویه درگیر شد. گفت نظر تو راجع به علی(ع) چیست؟ گفت این کلمه علی که از دهان تو بیرون میآید حال من یک طوری میشود. گفت اسم علی بن ابیطالب(ع) به دهان تو چه کار؟ تو از من راجع به علی بن ابیطالب(ع) سوال میکنی؟ علی(ع) بالاتر از این است که با تو در مورد علی(ع) صحبت کنم. این خانم تا آخر هم ایستاد. یکی هم مسئلهی مشورت است. امام حسن(ع) فرمودند حاکمان اسلامی باید مشورت کنند. تو عقل کل نیستی. همهچیزدان نیستی که بگویی خودم به تنهایی تصمیم میگیرم. باید در همهی مسائل با اهل فن و اهل تجربه و بزرگان آن صنف مشورت کنی و باید نظرات آنها را بشنوی. فرمودند باید دینشناس هم باشد. ما بعضی وقتها مسئولینی داریم که بلد نیست قرآن را از رو بخواند و جزو مسئولین حکومت اسلامی هم هست. نمیگویند همه اینطور هستند ولی بین مسئولین اینطور هم هستند. فرمودند باید شجاع باشد. از هیچ قدرت داخلی و خارجی نباید بترسد اما باید عاقل باشد. امام حسن(ع) فرمودند رابطهمحوری در حوزهی قدرت و حکومت جزو خط قرمزهای حکومت اسلامی و شیعی است. فرمودند صداقت با مردم و صراحت با مردم هم مهم است. با مردم راحت، صادق و واضح حرف بزن. حتی اگر یک جایی خراب کردی صادقانه و صریح بگو. فرمودند کرامت انسانها را باید در جامعه حفظ کنی و حتی احترام غیر مسلمانان را نگه داری. باید احترام غیر مسلمانان را حفظ کنی. حقوق اقلیتها را باید رعایت کنی. اقلیتهای دینی و اقلیتهای مذهبی هم چیزی است که امام حسن(ع) فرمودند حرمت و حقوق غیر مسلمین در جامعهی اسلامی یکی از خط قرمزهای مکتب اهل بیت(ع) است. حق ندارید به غیر مسلمان توهین کنید. حق ندارید حقوق آنها را پایمال کنید. امام حسن(ع) فرمودند پیامبر اکرم(ص) فرمودند در قیامت یکی از جاهایی که من به عنوان دادستان وارد عمل میشوم و نه به عنوان شفیع، علیه مسلمانانی است که به غیر مسلمانان در جامعهی اسلامی آزار برسانند، توهین کنند یا حقوق آنها را پایمال کنند. من وکیل و مدافع غیر مسلمانان در قیامت هستم. غیر مسلمانانی که در جامعهی اسلامی به آنها اهانت یا ظلم بشود و جرئت نکنند حرفی بزنند. مسیحی یا یهودی است، زرتشتی است، چه برسد به مسلمانی که مسلمان است ولی شیعه نیست. اهانت به اهل سنت، پایمال کردن حقوق اهل سنت، خط قرمز است. در نظام حقوق اساسی و سیاسی امام حسن مجتبی(ع) حرام است. نکتهی دیگر آموزش این که با مردم چطور رفتار کنید. خودشان عمل کردند و فرمودند شیعه بفهمد که رابطه با دیگران باید چطور باشد؟ رابطهی انسان با انسان باید چطور باشد؟ هم انسان موافق که در خط شماست و هم انسان مخالف شما که در جامعهی اسلامی در حکومت شما زندگی میکند. جناب «ابن عباس» میگوید امام حسن مجتبی(ع) در مسجدالحرام اعتکاف کرده بودند. روزه داشتند و معتکف بودند و مشغول طواف بودند و ما هم آنجا بودیم. وسط طواف یک آقایی آمد و دنبال ایشان گشت و در طواف خودش را به امام حسن(ع) رساند و گفت بدهی دارم و دادگاه حکم بازداشت و زندان برای من داده و طلبکارها به خانهی من ریختهاند و هیچ کاری نمیتوانم بکنم. امام حسن(ع) وسط طواف ایستادند و فرمودند به خدای این کعبه سوگند که اگر الان داشتم هر چه بود را میدادم اما الان دست من خالی است. چون میدانید که امام حسن(ع) چند بار کل ثروت خود را بین فقرا تقسیم کردند. چند بار نصف کردند، چند بار همه را دادند. امام حسن(ع) فرمود الان در این شرایط من چیزی ندارم که به شما بدهم. چه کمکی میتوانم بکنم؟ گفت پس یک لطفی بکنید و از این طلبکارهای من یک مهلتی بگیرید. چون من را به زندان تهدید کردهاند. «ابن عباس» میگوید وسط طواف اعتکاف امام حسن مجتبی(ع) از من خداحافظی کردند و به آن شخص گفتند که برویم. «ابن عباس» میگوید به امام حسن(ع) گفتم آقا مثل این که یادتان رفته در اعتکاف هستید. فرمودند از پدرم شنیدم که رسول خدا(ص) فرمودهاند «من قضا لاخیه مؤمن حاجتاً...»، هر کس که برود و مشکل یک برادر و خواهر خود را حل کند، «فکأنَّما عَبَدَ اللهَ تعالی تِسْعَهَ آلافِ سنَه، صائماً نهارُهُ قائماً لَیلَهُ...»، مثل کسی است که هزاران بار روزها روزهدار و شبها مشغول نماز شب باشد. من از اعتکاف چه میخواهم؟ پاداش الهی کمک به این یک نفر الان از این اعتکاف بیشتر است. خداوند راضی است. «ابن عباس» میگوید امام حسن(ع) اعتکاف را رها کرد و به این شخص گفتند پیش طلبکارها برویم. من الان چیزی ندارم که به آنها بدهم ولی از آنها خواهش میکنم به خاطر آبروی من فعلاً به تو فرصت بدهم. حالا گاهی ما مذهبی هستیم و طرف در معامله با ما یا عمداً یا غیر عمدی بیچاره شده و ما پوست او را میکنیم و خانوادهی او را نابود میکنیم. آبروی او را میبریم. بعد هم میگوییم حالا میخواهم به زیارت امام رضا(ع) بروم. میخواهم به هیئت بروم. میخواهم آش نذری بپزم. امام حسن(ع) برای یک نفر اعتکاف را رها میکند و میگوید حل مشکل او ولو این که نمیتوانم به او پول بدهم و فقط میتوانم بروم از طلبکارها فرصت بگیرم که بازداشت نشود، مهمتر است و این کار را میکند. رابطهی انسان و انسان در سایهی خداوند باشد. این نگاه توحیدی به حقوق بشر میشود. حقوق بشر اینهاست. غرب الان فهرست حقوق بشر را که میگوید ببینید در رأس آن حق خودکشی، حق سقط جنین، حق همجنسبازی است. در رأس حقوق بشر اینهاست. سوئیس، این مرکز ویژهی حقوق بشر سازمان ملل است. از خیلی جاها آمده بودند و بحثهای حقوق بشری بود. ما یک مقدار بحثهای نظری کردیم که حقوق بشر در اسلام و شیعه اینهاست. یک عالم حرفهای خوب زدیم. هیچ کدام از اینها را آن مردکی که آن بالا نشسته بود، نشنید. گفت این حرفها یعنی حقوق ضعفا، حقوق مرد و حقوق زن و حقوق همسایه و حقوق دگراندیشان موضوع ما نیست. ما دو سوال داریم. یکی حقوق همجنسبازان در ایران و یکی هم حقوق بهاییها است. گفتم از نظر شما فقط همجنسبازان و بهاییها بشر هستند؟ حقوق بشر واقعی اینهاست. اومانیزم و انسانمحوری. آن ادعایی که شما میکنید که انسان مقدم بر همه چیز است و حقوق و کرامت انسان در ذیل توحید این است. امام حسن(ع) اعتکاف را رها میکند که برود و مشکل این بنده خدا را حل کند. یک نفر آدم است که اصلاً امام حسن(ع) هم او را نمیشناخته است. امام حسن(ع) فرمودند عشق به مردم یکی از مشخصات شیعه، مسلمان و انسان است. از امام حسن(ع) پرسیدند رسولالله(ص) چه کسی را بیشتر از همه دوست داشتند؟ امام حسن(ع) فرمودند «افضلهم عند...»، آیا میدانید باارزشترین آدم در پیش جد ما چه کسی بود؟ «اعمهم نصیحة للمسلمین...»، کسی که نسبت به بخش بیشتری از مردم خدمت میکرد و خیرخواه بود. یعنی میگفتند چه کسی دائم نگران بقیه است و چه کسی فقط به فکر خودش است. فرمودند اینهایی که فقط به فکر خودشان هستند ولو نماز و روزه بخوانند خیلی پیش پیامبر(ص) احترام نداشتند اما کسانی که صبح و شب فکر میکردند که مشکل افراد بیشتری را حل کنند پیش پیامبر(ص) خیلی ارزش داشتند. امام حسن(ع) فرمودند «و اعظمهم عنده منزلة...»، میدانید محترمترین اشخاص پیش رسولالله(ص) چه کسانی بودند؟ «احسنهم مواساة و موازرة.»، کسانی که این سه نکته را دارند. یک، مواسات. یعنی در غم دیگران شریک میشدند و دیگران را در شادی خودشان شریک میکردند. مثلاً اگر یک خوشگذرانی یا میهمانی یا تفریحی بود تنها نبودند و چند نفر دیگر را هم میآوردند. اگر میدیدند همسایه یا همصنف یا فامیلی یا کس دیگری مشکل دارد نمیگفتند به من چه ربطی دارد؟ با این که خودش هیچ مشکلی نداشت پیش او میرفت و میگفت برای تو چه کار کنم؟ امام حسن(ع) فرمودند اینها محترمترین اشخاص پیش پیامبر(ص) بودند. اینها به خداوند نزدیکتر از همه بودند. ملاک پیامبر(ص) این نبود که چه کسی بیشتر نماز میخواند و روزه میگیرد. آن یکی از ملاکها بود. فرمودند این ملاک برای ایشان حتی مهمتر بود که چقدر حاضر هستی از منافع خود برای دیگران بگذری. یک مواسات است و یکی هم «موازره» است. «موازره» یعنی هر کس مشکلی دارد به کمک او بروی و شانهی خود را زیر بار او بگذاری. یعنی بروی و بار او را برداری. هر کسی بیشتر نوکر مردم بود، مشکلات مردم را بیشتر حل میکرد، بیشتر به مردم خدمت میکرد پیش رسولالله(ص) محترمتر بود و مؤمنتر حساب میشد. سوم، تعبیر «احسنهم» است. نمیفرماید هر کس که «مواسات» و «موازره» بکند. بلکه میگوید «احسنهم مواساة و موازرة.»، یعنی کمک کردن کافی نیست. بلکه باید قشنگ کمک کنی. چون ممکن است ما به یک نفر کمک بکنیم و به او توهین هم بکنیم. مثلاً بگوییم آقا بیا بردار برو مشکلات خود را حل کن. میفرماید این به درد او نمیخورد. مشکل مادی او را حل کردی و شکم او را سیر کردی ولی شخصیت او را خرد کردی. فرمودند «احسنهم مواساة و موازرة.». ممکن است کسی بیاید بگوید شما شریک باش. بگویی ما یک میهمانی داریم که میخواهیم برای مسافرت به شمال برویم، میخواهیم به زیارت امام رضا(ع) برویم، میخواهیم به کربلا برویم. تو که نمیتوانی هیچ وقت خانوادگی بروی و در عمرت هم نرفتهای. پس بیا با ما برویم. این نباشد. اجاره خانه را که نداری بدهی، بیا این اجاره خانه را بگیر. اینطور نباشد. امام حسن(ع) فرمود به این شکل قبول نبود. پیامبر(ص) با این نوع برخورد میکرد. باید قشنگ و مؤدب و زیبا باشد. طوری که او تحقیر نشود. پس این حسن هم مهم است. یعنی صرف کمک کردن به دیگران شیوهی کمک کردن هم مهم است. امام حسن(ع) میفرماید کمک کردن لازم هست اما کافی نیست. شیوهی کمک کردن به اندازهی خود کمک کردن مهم است که او نباید شرمنده بشود. نباید پیش خانوادهی خود تحقیر بشود. یک چیز عجیبی بگویم که ببینیم اینها کجا هستند و ما کجا هستیم. در مسیر حج میرفتند. یک آدم پولدار خیری بود که آدم خوبی هم بود. زود میگفت تا به مکهی مکرمه برسیم در کل منزلها همه میهمان من هستند. تا کاروان میایستاد میگفت گوسفند و شتر را زمین بزنید. سفره را بینداز. فلان کار را بکن. با سر و صدا این کارها را میکرد. حالا ما اگر همچین کسی را ببینیم میگویم از این بهتر چه کسی است؟ امام حسن(ع) او را کنار کشیدند و گفتند بارک الله که این کار را میکنی. اما چرا اینقدر به بقیه توهین میکنی؟ گفت آقا من کجا توهین کردم؟ گفت چرا باید همه شرمندهی جنابعالی بشوند که از مدینه تا مکه نانخور شما بودهاند. بعد هم دم درب مجلس میایستی و میگویی آقا اینجا غذا بیاور، آنجا غذا کم است، خوب بود؟ کم نیست؟ زیاد است؟ یعنی چه؟ امام حسن(ع) به این شخص میگویند چرا به بقیه توهین میکنی؟ اولاً کسان دیگری هم هستند که آنها میخواهند یک منزل غذا بدهند. پس اجازه بده آنها هم این کار را بکنند. ثانیاً چرا آنجا میایستی و علنی این کار را میکنی؟ خب خودت پولش را بده و خودت هم لابلای جمعیت بنشین. یعنی کار خیر از این بالاتر هست؟ سفر حج که هست، کل غذای حجاج در همهی منازل با اوست. از این کار خیر بالاتر هست؟ غذا دادن خوب است. تو غذا میدهی و آبرو میگیری. شکم او را سیر میکنی و شخصیت او را تحقیر میکنی؟ دقتهای امام حسن(ع) اینهاست. دقتهای اهل بیت(ع) اینهاست. نگاه آنها به انسان این است. نگاه آنها به کرامت انسان، مشکلات مادی مردم، مشکلات معنوی مردم، دنیا و آخرت مردم این است. پرسیدند میشود یک ملاکی به ما بدهید که ما چطور در جامعه با دیگران رفتار کنیم؟ سبک زندگی اسلامی و شیعی چطور است؟ در اقتصاد و مسائل اجتماعی و خانواده من چطور زندگی کنم که بتوان گفت من مسلمان و شیعه هستم. یک مقدار به شما شبیه بشوم. فرمودند «صاحب الناس بمثل ما تحب عن یصاحبوک...»، فرمودند به شما بگویم برای سبک زندگی اسلامی و شیعی ملاک چیست؟ هر طوری که دوست داری دیگران با تو رفتار کنند، با دیگران رفتار کن. لازم نیست بیایی یکی یکی از من بپرسی. از چیزهایی که خودت بدت میآید دوری کن و با دیگران آن کار را نکن. هر طور که دوست داری با تو حرف بزنند و با تو معامله بکنند، با دیگران حرف بزن و معامله بکن. این یک کلیدواژه و یک جملهی طلایی از امام حسن(ع) است.
هشتگهای موضوعی